نریماننریمان، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

نریمان دلیل زندگی بابا و مامان

از شیر گرفتن آقا نریمان

سلام مامانی الهی قربون پسر صبورم برم میدونی چرا؟ دقیقا ساعت ٢:٣٠ دقیقه بعد از ظهر سه شنبه داشتی شیر میخوردی که یهو تصمیم گرفتم از شیر بگیرمت واسه همین خاله یه کم سس گوجه آورد و منم اونو زدم وقتی برگشتی با تعجب نگاه کردی بهت گفتم اوخ شده سریع بلند شدی نشستی سرت رو گذاشتی روی پات و بغض کرده بودی دلم داشت آتیش میگرفت ولی مامانی باید تحمل کنه بعد هم ازم دوری کردی فکر کنم یه جورایی عذاب وجدان گرفتی و فکر میکنی به خاطر تو اوخ شده رفته بودی پشت مبل و آروم گریه میکردی صدات که کردم پریدی توی بغلم و سرت رو گذاشتی روی سینه ام منم هی بوست کردم بعد هم کارتون برنارد رو واست گذاشتم و کنارت خوابیدم هی تو برمیگشتی طرفم که ...
25 بهمن 1390

داستان یک عشق

یکی بود یکی نبود یه مامان بابایی بودند به اسم لاله و فرزاد که عاشقانه کنار هم زندگی میکردن     نیمه های تیرماه ١٣٨٨ بود که مامان لاله صبحها که از خواب بیدار میشد سرگیجه داشت اصلا حالش خوب نبود فکر میکرد فشار خونش افتاده چند روز دیگه قرار بود خواهرش از آمریکا بیاد اونم میخواست بره فرودگاه به استقبالش  چند روزی گذشت و مامان قصه ما هنوز حالت تهوع داشت و خودشم شک کرد و رفت دکتر آزمایش داد و عصر همون روز بابا فرزاد رفت جوابشو گرفت و با یه جعبه شیرینی اومد خونه و بهش گفت که ما داریم مامان و بابا میشیم       وای خدایا واقعا این اتفاق افتاده بود من یعنی آقا نریمان ...
14 بهمن 1390
1